علی جان
تیغ را بالا که بردی آسمان رنگش پرید
تافرود آمد زمین خود را کمی پائین کشید
حمز ه یک چشمش به میدان چشم دیگر سوی تو
تیغ را گم کرده است از سرعت بازوی تو
ذولفقار آنگونه با سرعت به هر کس خورده است
مدتی مبهوت مانده تابفهمد مرده است
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3